blue

be blue

blue

be blue

blue
>

آبی...یه رنگ پر از آرامش...پر از احساس...پر از زیبایی...پر از تو...مثل «دریا»...مثل «آسمان»...
پس به انتهای اقیانوس ها قدم بردار...

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۹ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

بخشی از کتاب "میخوام آدم حسابی باشم" از خانم نیکیتا جامعه شناس سوییسی ،چاپ اول 109 سال پیش :

ثانیه به ثانیه عمر را با لذت سپری کن 
در هر کار و هر حال 
کار ، تفریح ،رانندگی ،آموختن، مطالعه، آشپزی،نظافت ، خوردن و آشامیدن، عشق ورزی، حرف زدن، سکوت و تفکر، رابطه، نیایش و.... 
زندگی فقط در رسیدن به هدف خلاصه نشده
مابه اشتباه اینگونه میاندیشیم:
درسم تمام شود راحت شوم
غذایم را بپزم راحت شوم
اتاقم را تمیز کنم راحت شوم
بالاخره رسیدم.... راحت شدم
اوه چه پروژه ای... تمام شود راحت شوم

تمام شود که چه شود؟
مادامی که زنده هستیم و زندگی میکنم هیچ فعالیتی تمام شدنی نیست بلکه آغاز فعالیتی دیگر است.... 

پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک رباط فقط به انجام دادن بپردازیم به تمام شدن و فارغ شدن.... 

حتی هنگامیکه دستها را میشوییم نیز میتوانیم بالذت اینکار را انجام دهیم
یکبار امتحان کنید
آب چه زیبا آرام پوست دستتان را نوازش میکند
به آب نگاه کنید و لذت ببرید
وآنجاست که احساس خوب زندگی کم کم به سراغتان میاید... 
لذت باعث قدرتمند شدن میشود به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس میشود... 
لذت بردن هدف زندگی است
تا میتوانی همه کارها و فعالیت ها را با لذت همراه کن... حتی نفس کشیدن که کمترین فعالیت توست...

  • BLUE WORLD

من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند که عینک ته استکانی میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود.
اون هر روز به خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یاد بگیره، از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم، اونم میگفت: ممنون عزیزم. لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم!
 پیرزن همسایه چندماهی داشت آهنگ « دریاچه قو» چایکوفسکی رو بهش یاد میداد خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، بهرحال تمرین رو بی استعدادیش چربید و داشت کم کم یاد میگرفت...
اما پشت دیوار، حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ رو یاد بده و بعد از این کلاس تمام میشه...
واسه همین دست بکار شدم و یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و نت هارو جابجا کردم و دوباره سرجاش گذاشتم روز بعد و روزهای بعد دختره اومد و شروع کرد به نواختن دریاچه قو، شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن، پیرزن جیغ میکشید و روح چایکوفسکی هم توی گور می لرزید
تنها کسی که لذت می برد من بودم، پیرزن چون هوش و حواس درست حسابی نداشت متوجه نشد.
همه چیز خوب بود هرروز صدای زنگ در و ممنون عزیزم های هرروز و صدای بد پیانو...
 تا اینکه یه روز پیرزن مُرد! فکرکنم دق کرد، بعد از اون دیگه اون دختررو ندیدم تا بیست سال بعد، فهمیدم توی شهر کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته...
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش اما دیگه لاغر نبود! عینکی هم نبود! تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به آهنگ آخر، دیدم همون برگه های نت تقلبی رو گذاشت روی پیانو، اینبار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه، تن خودمم داشت میلرزید، دریاچه قو رو به مضحکی هرچه تمام اجرا کرد، وقتی تموم شد سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها. 
از جاش بلند شد تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود...!
اسمش شده بود:
« وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود »
  • BLUE WORLD

مهم نیست که چقدر مرتکب اشتباه می شوید؛
یا به آهستگی پیشرفت می کنید !
شما همیشه جلوتر از همه کسانی هستید
که اصلاً هیچ قدمی برنمی دارند ...
  • BLUE WORLD


گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می کنیم …
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش می کنیم …
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم …
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم …
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش می دیم …
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دیم …
و گاهی … گاهی … گاهی …
تمام عمر اشتباه می کنیم و نمی دونیم یا نمی خوایم بدونیم …
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی …
گاهی های زندگیمون باشیم …









#ناشناس
  • BLUE WORLD
عشق درون دیگران نیست، بلکه درون خود ماست. ما آن احساس را بیدار می‌کنیم، ولی برای این‌که بیدار شود، به دیگران نیاز داریم. دنیا تنها زمانی برای ما معنا دارد که بتوانیم کسی را برای شرکت دادن در هیجاناتمان بیابیم...!


یازده دقیقه / پائولو کوئیلو 
  • BLUE WORLD
 

من رمز خوشبخی واقعی را یافته ام. باید حال را دریابی، نه اینکه همیشه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده باشی. باید قدر لحظاتی را که در اختیار داری بدانی. مثل کشاورزی: آدم، هم می تواند در یک زمین پهناور بذر بپاشد، هم می تواند کشاورزی خود را به یک قطعه زمین کوچک محدود کند و از همان نقطعه ی کوچک نهایت استفاده را ببرد. من هم میخواهم کشت و کارم را به یک قطعه ی زمین کوچک محدود کنم. میخواهم از لحظه لحظه ی عمرم لذت ببرم و بدانم که دارم لذت می برم. بیشتر مردم زندگی نمی کنند، فقط می دوند. آنها سعی می کنند به هدفی دور و دراز دست بیابند، اما در وسط راه چنان از نفس می افتند و خسته می شوند که اصلا مناظر زیبای محیط آرام اطراف خود را نمی بینند. وقتی به خود می آیند که پیر و فرسوده شده اند و دیگر فرقی نمیکند به هدفشان برسند یا نه...!

آیا به آزادی اراده عقیده دارید؟ من که دارم بی چون و چرا.
من با فیلسوفانی که فکر میکنند اعمال ما جبری است و از عواملی غیر ارادی ناشی میشود، مخالفم و و این عقیده را غیر اخلاقی میدانم. اگر این را قبول داشته باشیم، نباید کسی را به خاطر کارهایش سرزنش کنیم. اگر آدم به قضا و قدر معتقد باشد، باید دست روی دست بگذارد و بگوید:« خواست خدا هرچه باشد،همان می شود.» و آنقدر سرِ جایش بنشیند تا بمیرد. من به آزادی اراده و همت برای رسیدن به خواسته هایم اعتقاد کامل دارم. این اعتقاد کوه را جابه جا میکند...!

بابا لنگ دراز / جین وبستر
  • BLUE WORLD

بخشی از کتاب "میخوام آدم حسابی باشم" از خانم نیکیتا جامعه شناس سوییسی ،
چاپ اول 109 سال پیش :


. آدم حسابیا زیاد نمی خوابن.صبح ها زود بیدار میشن و بعد از ظهر ها حتما نیم        ساعت استراحت میکنند و شبها دیر تر از 12 نمیخوابن 
. آدم حسابیا شبها با لباسی که برای خوابه میخوابن نه لباسی که باهاش غذا خوردن      و غذا درست کردن و دستشویی رفتن. 
. آدم حسابیا حداقل روزی نیم ساعت ورزش میکنن 
. آدم حسابیا زیاد حرف نمیزنند مگر اینکه ازشون بخوان. 
. آدم حسابیا برای ظرف شستن و تمیز کاری و تعمیر ماشین حتما دستکش دستشون      میکنن. 
. آدم حسابیا بی دعوت جایی نمیرن. 
. آدم حسابیا لباسهایی که استفاده نمی کنند را میبخشن. 
. آدم حسابیا حتما توی اتاق کارشون یه گلدون دارن که هر روز بهش آب بدن. 
. آدم حسابیا حتما یه اصولی دارند که بهش پایبند هستند.

  • BLUE WORLD

من یک لالم؛
و دنیای واژگانم،یک کلمه است : "تــــو"...

  • BLUE WORLD
کفشهایم را میپوشم و در زندگی قدم میزنم

من زنده ام و زندگی
ارزش رفتن دارد

آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم
گوش ناامیدی را کر کند
خوب میدانم که گاه کفشها
پاهایم را میزند، میفشرد و به درد میاورد
اما من همچنان خواهم رفت
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد
ماندن در کار نیست
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده نامعلوم
نمی اندیشم
ولی این را میدانم؛
گذشته با آینده یکسان نیست
زندگی نه ماندن است نه رسیدن
زندگی به سادگی رفتن است
به همین راحتی
زندگی چقدر آسان است
زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد،،، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻠﯿﺪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ







مشتاق_یار#
  • BLUE WORLD